مجتمع فرهنگی، مذهبی، مسجد و حسینیه سقای تشنه لب فرهنگی،دینی،خبری
|
روزي بود، روزگار بدي بود در عصر روز عاشورا، پس از آن که امام حسين علیه السلام و يارانش شهيد شدند، اتفاق عجيبي افتاد. بازماندگان لشکر يزيد به خيمههاي زنان و فرزندان امام حسين علیه السلام و يارانش حمله کردند و به دزدي و غارت اموال آنها دست زدند. با اين که در خيمههاي زنان و بچههاي ياران امام حسين علیه السلام چيز گرانقيمتي نبود، لشکريان يزيد دست از غارت اموال آنها برنداشتند. هر چه به دستشان ميرسيد، بر ميداشتند و ميرفتند. حتي گوشوارهها را از گوش دختران خردسال بيرون ميآوردند و با خود ميبردند. در اين ميان، يک نفر هم بود که کار عجيبي ميکرد، او اهل کوفه و از کساني بود که امام حسين علیه السلام را به خوبي ميشناخت و مثل خيلي ديگر از مردم کوفه، براي امام حسين علیه السلام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود. اين مرد هم مثل بقيه در پي غارت اموال زنان و کودکان امام حسين علیه السلام و يارانش بود و هر چه به دستش ميرسيد بر ميداشت، ولي کار عجيب مرد اين بود که هم ميدزديد و هم گريه ميکرد. بانويي از نزديکان امام حسين علیه السلام او را ديد. با اين که غم از دستدادن عزيزانش به شدت او را ناراحت و افسرده کرده بود، نتوانست کارهاي عجيب اين مرد را ناديده بگيرد. اين بود که صدايش کرد و گفت: «تو کيستي؟» - من مردي هستم اهل کوفه. - حتماً تو هم از آنهايي هستي که براي امام حسين علیه السلام نامه نوشته بوديد و از او دعوت کرده بوديد تا به کوفه بيايد و رهبر شما باشد. - شايد؛ در هر صورت، تعداد زيادي از مردم کوفه اين کار را کردهاند، بعد زير قول و دعوتشان زدهاند و در اين صحراي خشک به جنگ با امام حسين علیه السلام و يارانش آمدهاند. - خوب است که خودتان هم به بيوفايي و ناجوانمردي خودتان اعتراف ميکنيد. - چه کنيم؛ دنياست ديگر! وقتي ابنزياد حاکم کوفه شد، ديديم که ديگر همراهبودن با امام حسين علیه السلام سودي ندارد! - خدا لعنتتان کند! اما دليل اين که من تو را صدا کردم، چيز ديگري بود. - چه چيزي؟ - ميخواستم ببينم تو چرا موقع غارت اموال ما گريه ميکني و مثل بقيه لشکريان يزيد، شادمان نيستي و قهقهه سر ندادهاي؟ مرد کمي سکوت کرد و بعد گفت: «ببينم، مگر شما زنان و فرزندان امام حسين علیه السلام و ياران او نيستند؟» - چرا هستيم. - چرا گريه نکنم؛ وقتي شما را که فرزندان رسول خداييد به اين حال و روز ناراحتکننده ميبينم، گريهام ميگيرد. - اگر تو ما را ميشناسي و اينقدر به خانواده رسول خدا احترام ميگذاري، پس چرا ناجوانمردي ميکني و مثل بقيه لشکريان يزيد، مال و دارايي ما را ميدزدي و غارت ميکني؟ - راست ميگويي، اما اگر من اموال شما را غارت نکنم و نبرم، يکي ديگر اين کار را ميکند! زن، از اين همه نفاق و دورويي تعجب کرد و گفت: «پناه بر خدا!» هر وقت که آدم بدکاري مثل افراد رشوهخوار يا دزد بخواهد با چنگزدن به بهانههاي مختلف، زشتي کار خودش را بپوشاند، مردم او را به آن مرد اهل کوفه تشبيه ميکنند و به تمسخر ميگويند: «چه کند؟ حتماً خيال ميکند اگر او نبرد، يکي ديگر ميبرد!»
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |